ابو نصر مشکان زوزنی
طرح داستان
از جمله ویژگیهای طرح خوب آن است که رشته حوادث در آن منظم و ناگسسته باشد،بحرانهای داستانی به جای خود به کار گرفته شوند،شدت بحران پابهپای پیشرفت داستان فزونی گیرد و داستان براساس سیر منطقی به اوج برسد.
چنانکه از خلاصهء نقل شده برمیآید،همه این خصوصیات در طرح داستان مورد بحث ما وجود دارد.رشته حوادث منظم است و براساس سیری منطقی به اوج میرسد.ماجرا از مجلس شرابخوری آغاز میشود که در آنجا بونصر مشکان از وضع موجود دربار اظهار نارضایتی میکند و مرگ را ارجح میداند (علت).امیر مسعود رنجیده خاطر میشود(معلول)و بدین ترتیب اولین حران داستان شکل میگیرد.به دنبال آن، ابو الحسن عبد الجلیل که طمع در شغل بونصر بسته،زمینه را مناسب میبیند و در پی آن است تا رابطهء امیر مسعود با بونصر مشکان را خصومتآمیز کند.این،دومین حادثه اصلی داستان است که اولا با حوادث قبل و بعد از خود رابطهای اساسی و در عین حال منطقی دارد؛ثانیا داستان را به مرحله بحرانیتر خود که جدال میان بونصر با فرد شماره یک قدرت است،میکشاند.مضافا اینکه،این حادثه در ادامه حوادث پیشین است و رشته حوادث تا به اینجا گسسته نشده است. حادثه اصلی بعدی بیماری مشکوک و ناگهانی بونصر،در اوج درگیری امیر مسعود با اوست؛البته قبل از این،چند حادثه فرعی نیز در داستان اتفاق میافتد.
مقدمه داستان
مقدمه در داستانهای پیشرفته امروزی چند کاربرد دارد که از آن جمله میتوان به توصیف،انتقال محیط داستان،معرفی اجمالی شخصیتها و زمینهسازی برای شروع عمل(آکسیون) اشاره کرد.مقدمهها دو نوعند؛یکی آنکه با گفتوگو آغاز میشود و دیگری آنکه به صورت به صورت توصیف و نقل میآید.اما بهترین نوع آن،مقدمهء ترکیبی است که ترکیبی از آن دو به شمار میرود.یعنی همان نوع که در این داستان اعمال شده.
در یکی دو فراز کوتاه،در آغاز داستان،آنجا که وزیر امیر مسعود با نوصر مشکان در حال گفتوگو هستند نمونهای از این مقدمه به کار رفته است:
وزیر استادم را گفت:چون میبینی این حالها که خداوند [امیر مسعود]آنچه رفت فراموش کرد و دست به نشاط زد... استادم گفت:این حال از آن در گذشته است که تلافی بپذیرد... و خداوند[امیر مسعود]را امروز سخن ما پیران ناخوش میآید و این همه،جوانان کار نادیده میخواهند...وزیر گفت همچنین است.
و در جای دیگر میگوید:
و کارها دیگر شد که این پادشاه را عمر به آخر رسیده بود و کسی زهره نمیداشت که به ابتدا سخن گفتی با وی و نصیحت کردی.
چنانکه ملاحظه میشود این مقدمه هم ترکیبی است و هم محیط داستان-درباری آشفته و نابسامان-را به خوبی ترسیم مینماید؛یکی از شخصیتهای محوری داستان-امیر مسعود-نیز در این سطور تلویحا معرفی شده است و در مجموع زمینهسازی مناسبی برای شروع عمل داستان(آکسیون)فراهم آورده.
فراز دیگری که که در بخش آغازین داستان آمده و آن را هم باید جزء مقدمه به شمار آورد،توصیفی موجز اما عمیق است که وی از شخصیت محوری داستان-بونصر مشکان-ارائه میدهد.و او استادم را اجل نزدیک رسیده بود و در این روزگار سخنانی میرفت بر لفظ وی ناپسندیده که خردمندان آن نمیپسندیدند.و سپس به شرح سخن استادش پرداخته،و بدین ترتیب وارد تنه اصلی داستان میشود که پیوندی بنیادین با مقدمه دارد.
تنهی اصلی
تنه اصلی داستان شامل حوادث اصلی و فرعی،هیجان، بحران،انتظار و اوج است.در داستانهای مبتنی بر عمل، حوادث اهمیت بیشتری دارند که از قضا داستان مورد بحث ما از این دست است.صحنهای که در آن بونصر مشکان یکی از سخنان«دور از پسند خردمندان»را بر زبان جاری میکند،حلقهء پیوند میان مقدمه و تنه اصلی است و اولین حادثه فرعی از این قرار است که بونصر مشکان به دعوت مصرّانه بوسهل زوزنی -که از شخصیتهای منفی«تاریخ بیهقی»است-به مجلسی میرود و در آنجااز وضعیت موجود اظهار نارضایتی کرده، مرگ زا بر چنان وضعی ترجیح میدهد. شروع آکسیون داستان با این حادثه فرعی است که داستان را به طرف نقطه اوج میکشاند.این صحنه،به ویژه پیش گوییهای بونصر، محیط داستان و فضای حاکم بر آن را به خوبی نشان میدهد. جلوهای دیگر از رفتار و گوشهای از شخصیت بونصر مشکان را نیز میتوان از این حادثه فعی دریافت.
حادثه فرعی دوم در پی حادثهء اول اتفاق میافتد:
اینچه بر لفظ بونصر رفت در این مجلس،فرا کردند تا به امیر رسانیدند و گفتند چون از لفظ صاحب دیوان رسالت چنین سخنان به مخالفان رسد...ایشان را دلیری افزاید.امیر بدین سبب متغیر شد؛سخت.
این حادثه فرعی مشتمل است بر طرح اولین بحران که خشم امیر مسعود است.
با تبعید یکی از فاضلان دربار به هندوستان-که امیر را «سخت نصیحتی نیکو»کرده حادثهء فرعی سوم شکل میگیرد.حالت روحی امیر مسعود و عملکرد نابخردانهء او،همچنین اوضاع آشوب زدهء دربار از این حادثه فرعی به خواننده منتقل میشود.
سپس اولین حادثه اصلی و بحران داستان ظاهر میشود که ابو الحسن عبد الجلیل در خلوتی،به امیر مسعود پیشنهاد میکند:ما نازیکان اسب و اشتر زیادتی داریم؛بسیار،و امیر جهت لشکر آمده به زیادت حاجتمند است و همه از نعمت و دولت وی ساختهایم.نسختی باید کرد و بر نام هرکسی چیزی نبشت .
در بدو امر چنین به نظر میرسد که پیشنهاد ابو الحسن نکته خاصی دربر ندارد چه رسد به اینکه حادثه اصلی داستان و یک نقطه بحرانی آن باشد،اما وقتی که بلافاصله توضیح بیهقی را میخوانیم،همین صحنهء ساده به یک بحران داستانی تبدیل میشود.توضیح بیهقی این است:
غرض[ابو الحسن عبد الجلیل]در این،نه خدمت بود؛بلکه خواست بر نام استادم،بونصر چیزی نویسد و از بدخویی و زعارت او[یعنی بونصر مشکان]دانست که نپذیرد و سخن گوید و امیر بر وی[بونصر مشکان]دل گرانتر کند
قصد ابو الحسن آن است که رابطه بونصر را با امیر مسعود تیرهت سازد(هرچند از علت دشمنی میان ابو الحسن عبد الجلیل با بونصر مشکان سخنی به میان نیامده و انگیزه این کار او معلوم نیست،اما اندکی پس از مرگ بونصر،بیهقی از راز این دشمن پرده برداشته،اذعان میدارد که ابو الحسن طمع در شغل بونصر مشکان بسته بود).
بدین ترتیب میتوان دانست که پیشنهاد او الحسن بخشی از یک نقشهء پیچیده و بنابراین اولین حادثه اصلی داستان و در عین حال یک بحران داستانی است.
امیر مسعود پیشنهاد ابو الحسن را میپذیرد و بدین ترتیب داستان به نقطه اوج خود نزدیکتر میشود.وقتی بونصر در جریان امر قرار میگیر و درمییابد که امیر به پیشنهاد ابو الحسن به او هم دستور داده بخشی از اموالش را به دربار تحویل دهد، برمیآشوبد و«اضطرابها میکند»و سرانجام از ابو العلا طبیب میخواهد که به امیر مسعود پیام بدهد:
بنده پیر گشته و این اندک مایه تجملی که دارد خدمت راست و چون بدین حاجت آید،فرمان خداوند را باشد.کدام قلعت فرماید تا بنده آنجا رود و بنشیند.
بخش پایانی سخن بونصر بار معنایی کنایی دارد.او میخواهد به امیر مسعود بفهماند که برای من زندان(قلعت)از این وضع در دربار امیر مسعود بهتر است.
این حادثه اصلی که نتیجهء منطقی حوادث پیشین است و آکسیون داستان را به نقطه اوج خود نزدیکتر ساخته،داستان را بحرانیتر کرد،و به تبع آن،هیجان خواننده ا هم تشدید مینماید،از نظر اصول داستان نویسی درخور توجه است.
حادثه فرعی بعدی از این قرار است که و العلا طبیب از ابلاغ این پیام تند و نابخردانه به امیر مسعود سرباز میزند.در این حادثه فرعی،زمینهء ظهور حوادث اصلی بعدی را مهیا میسازد.دیگر اینکه به حادثه بعدی ابعادی عمیق میبخشد چه،از این صحنه معلوم میشود که اگر چنین پیامهایی از جانب بونصر مشکان به امیر مسعود ابلاغ شود،احتمال دارد حتی به قیمت جان بونصر مشکان تمام شود و باوجوداین خطر،صحنه بعدی که شامل ابلاغ پیام تند بونصر به امیر مسعود است، حال و هوایی پر هیجان به خود میگیرد.
بعد از این،بونصر مشکان رقعهای خطاب به امیر مسعود (تصویرتصویر) نوشته و آن را به دست خادم مخصوص امیر،روانه دربار م کند.محتویات این یادداشت چنان است که نه درخور شأن بونصر مشکان است،نه شایسته مقام بلند سلطان.این صحنه که باید آن را از جمله حوادث اصلی داستان به شمار آورد،نتیجه منطقی آکسیون داستان است،تا به اینجا و در عین حال،هم شدت بحران داستان را فزونی میبخشد و هم موجب افزایش هیجان خواننده میشود؛ضمن اینکه در هدایت آکسیون داستان به سوی نقطه اوج هم نقش دارد.
سیر حوادث داستان اینگونه ادامه مییابد که نامه بونصر مشکان توسط خادم خاص به امیر مسعود تقدیم میشود. (تصویرتصویر) سلطان از اخبار رسیده،ناراحت است و نامهء تند و عتابآلود بونصر روحیهء او را آشفتهتر میکند و نامهء بونصر را به گوشهای پرتاب کرده،خطاب به خادم خاص میگوید:گناه نه بونصر راست،ما راست که سیصد هزار دینار که وقعییت کردهاند، بگذاشتهایم.این حادثه،تضاد و تقابل موجود میان دو شخصیت محوری داستان-بونصر و امیر مسعود-را پیش روی خواننده مجسم میکند.
آکسیون داستان در این لحظات بحرانی و در بحبوحه نقطه اوج داستان،بسیار سریع است؛به گونهای که حوادث فرعی یا به کلی حذف شده و یا به حد اقل رسیده و در مقابل حوادث اصلی سریع و پشت سر هم روایت میشود.بر این اساس است که حادثه اصلی بعدی نیز بلادرنگ در عرصه داستان پدیدار میشود:وقتی بونصر از عکس العمل و سخن امیر آگاه میشود،سخنی میگوید که باید آن را موضعگیری صریح بونصر در برابر امیر به شمار آورد(این همان است که ابو الحسن عبد الجلیل میخواسته).او میگوید:خاک بر سر آن خاکسار که خدمت پادشاه کند که با ایشان وفا و حرمت و رحمت نیست.من دل بر همه بلاها خوش کردم و به گفتار چون بو الحسن[عبد الجلیل]چیزی ندهم.در این عبارات ضمنی توهین صریح به امیر،ردّفرمان او نیز مشهود است.
مطابق با آنچه در«تاریخ بیهقی»آمده،در اوج درگیری میان دو طرف جدال،دو حاثه فرعی اتفاق میافتد:یکی مجلس شراب آشتی کنانی است که بعد از این،برپا میشود.در این مجلس علاوه بر دو طرف دعوا،بیهقی و چند تن دیگر نیز حضور دارند که از آن جمله بوسعید بغلانی،نایب بونصر مشکان است.و همین بو سعید بغلانی است که از امیر مسعود م خواند مجلس شراب فردا را در باغ او برگزار کنند و ا پذیرش پیشنهاد،مجلس تمام میشود.
حادثه فرعی دیگر مجلس شرابی است که در باغ مذکور برپا شده.در این مجلس بیهقی حضور ندارد.از وزیر امیر مسعود هم که از دوستان صمیمی بونصر مشکان بوده،در این مجلس(و اصلا در این چند روز)خبری نیست.او الحسن عبد الجلیل که سلسله جنبان این حوادث است نیز در این مجلس حاضر نیست. بیهقی پس از نقل حوادث مربوط به مرگ بونصر مشکان،در یکی دو فراز کوتاه نکاتی را گوشزد میکند که با توجه به آنها، این دو مجلس حال و هوایی کاملا مشکوک و غیر عادی به خود میگیرد؛به گونهای که این اندیشه را در ذهن خواننده به وجود میآورد که این دو مجلس شراب خوری ادامه همان حوادث پیشین بوده و بخشی از یک نقشه پیچیده است که در نهایت به مرگ بونصر مشکان منجر میشود(لیکن چنانکه کسی به امیر مسعود و همراهانش گمان بد نبرد).بر این اساس،این دو حادثه فرعی بسیار عالی تدوین و تنظیم شدهاند،زیرا هم در داستان گرهی هیجانانگیز ایجاد میکنند و هم زمینه ساز بسیار مناسبی رای نقطه اوج داستان به شمار میآیند؛چه باوجوداین دو حادثه،بیماری و مرگ بونصر مشکان-نقطه اوج داستان- بسیار هیجان انگیزتر به نظر میآید.اما وی دربارهء این دو حادثه فرعی نقل میکند که بلافاصله پس از مرگ بونصر مشکان در میان مردم شایعاتی رواج یافت.او از آن بین،شایعهای را نقل میکند که به نظر وی مناسبتر بوده:و گفتند که شراب کدو بسیار دادندش با نبیذ،آن روز که بدان باغ بود،مهمان نائب... و از هرگونه روایتها کردند مرگ او را.آنچه جای تأمل بیشتری دارد این است که بیهقی اظهار میکند:بعد از مرگ بونصر،هرگاه امیر از وی یاد میکرد،بر فقدان او تأسف میخورد و ابو الحسن عبد الجلیل را کافر نعمت خوانده،دشنام میداد.چرا هرگاه امیر مسعود از بونصر یاد میکرده،ابو الحسن عبد الجلیل را دشنام میداده است؛آن هم نه یک بار که مکرّر؟آیا ابو الحسن عبد الجلیل عامل مرگ بونصر مشکان بوده است؟
چنانکه گفتم این دو حادثه به گونهای شگفتآور حال و هوای هیجانانگیزی به داستان میبخشند و بدین اعتبار از نظر اصول داستان نویسی بسیار دقیق و مناسب تنظیم شدهاند.
حادثه اصلی بعدی که در عین حال نقطهء اوج داستان هم هست،بیماری غیر منتظره و مرگ زود هنگام بونصر مشکان است.روز بعد از آن مجلس،بونصر در محل کار با حالی غیر عادی کارهایش را به انجام میرساند اما ناگهان به سه مرض مبتلا میشود که باعث مرگ او میشوند و بدین ترتیب داستان بونصر مشکان به پایان میرسد.
چنانکه ملاحظه شد،حوادث اصلی و فرعی در کنار دیگر عناصر به گونهای تنظیم و تدوین شده که با معیارها و موازین داستان نویسی جدید مطابق میشود و این هنر بیهقی است که قرنها پیش،حادثهای تاریخی را چنین زیبا و دقیق در قالب یک داستان جالب و خواندنی ارائه کرده است،بدون اینکه ذرهای از دقت و اعتبار و صحت مطالبش کاسته شود.
فضا
فضا یا اتمسفر حاکم بر صحنههای حوادث نیز از جمله شاخصهای مهم در داستان نویسی کنونی است.فضا حالتی انتزاغی است که انتقال آن به خواننده اهمیت خاصی دارد.بیهقی در این زمینه نیز با موفقیت عمل کرده است.مثلا در همین داستان مورد بحث،فضای حاکم بر صحنهای که بیماری بونصر حادثه اصلی آن است،به گونهای ترسیم شده که انگار قرار است حادثهای عظیم اتفاق افتد:روزی سخت سد بود و[بونصر]در آن صفهء باغ عدنانی در بیغوله بنشست...بادی به نیرو میرفت...جوابها بفرمود و فروشد...بو العلا[طبیب]آمد و مرد[بونصر]افتاده بود.
انتقال فضای حاکم بر صحنهء حوادث به دو شکل امکانپذیر است؛یکی گزارشی و دیگر نمایشی.و بهترین حالت آن است که از هر دو روش مذکور استفاده شود.بیهقی نیز از ه دو روش برای انتقال فضای حاکم بر صحنهء حوادث بهره برده است.مثال گزارشی را ذکر کردیم و برای مثلا در آغاز داستان و از طریق نمایش گفتوگوی دو شخصیت داستان،فضای داستان را که اوضاعی آشفته و نابسامان است به خواننده منتقل مینماید:وزیر استادم را گفت چون میبینی این حالها که خداوند آنچه رفت فراموش کرد و دست به نشاط زد...خداوند را امروز سخن ما پیران ناخوش میآید و این همه،جوانان کار نادیده میخواهند... وزیر گفت:همچنین است.گاهی با استفاده از حوادث فرعی فضای حاکم بر صحنهء داستان نشان داده میشود. مثل حادثهای که در آن امیر بر کسی که او را نصیحتی نیکو گفته، خشم میگیرد و او را به هندوستان تبعید مینماید.
شخصیتپردازی
شیوههایی که بیهقی در شخصیتپردازی بهره میبرد، همانهایی است که در داستان نویسی جدید مطرح است.در بعضی جاها با استفاده از شیوهء گزاشی،شخصیتهای داستانش را معرفی مینماید؛مثل آنجا که دربارهء بونصر مشکان اذعان میدارد:اوستادم را اجل نزدیک رسیده ود و در این روزگار سخنانی میرفت بر لفظ وی ناپسندیده که خردمندان آن نمیپسندیدندبا آنجا که دربارهء امیر مسعود اظهار میدارد:این پادشاه را عمر به آخر رسیده بود و کسی زهره نمیداشت که به ابتدا سخن گفتی با وی و نصیحت کردی در مواردی هم با استفاده از شیوه نمایشی به ترسیم اعادی از رفتار و شخصیت قهرمانان داستانش میپردازد.مثلا برای نشان دادن حیلهگری ابو الحسن عبد الجلیل پیشنهادش به امیر مسعود را وارد عرصهء داستان میکندو برای مجسم ساختن بیاحتیاطی بونصر مشکان صحنههای متفاوت درگیری او با امیر مسعود را به تصویر میکشد که نمونههایی از آن را بررسی کردیم.با این حال، دربارهء شخصیتپردازی شخصیتها از هر دو شیوهء نمایشی و گزارشی استفاده کرده که خود یک نقطه قوت است.دیگر آنکه پردازش شخصیتها مقطعی و در یک صحنهء واحد نیست بلکه همراه با نقل تدریجی حوادث،ابعادی از شخصیت هر قهرمان که لازم است خواننده با آن آشنا شود،ارائه میشود و آخر هم اینکه تصویری که وی از هر شخصیت ارائه میدهد،متناسب ا کارکرد همان شخصیت خاص در آن داستان خاص است و ممکن است ا تصویر همان شخصیت در داستان دیگر تفاوتهای جزئی و یا حتی عمده داشته باشد.این،البته،به لحاظ نفس و ماهیت کار او یعنی تاریخ نگاری است.برای مثال بونصر مشکان در سراسر تاریخ بیهقی شخصیتی خردمند، محتاط و وقار است اما در داستان مورد بحث ما خردمندی، احتیاط و وقار او تا حد زیادی کمرنگ شده است.
در پایان ذکر این نکته ضروری مینماید که هرچند تاریخ بیهقی یک کتاب تاریخی است نه یک داستان و هرچند بیهقی، تاریخ نگار است نه داستان پرداز،اما روایت تاریخ در قالب داستانی به گونهای که حقایق تاریخی ذرهای تحریف نشود و در عین حال اصول داستان نویسی جدید در آن،تا این حد،اعمال شده باشد،کاری است که از عهده ابو الفضل بیهقی برآمده و بس.
ابو الفضل بیهقی شاگرد راستین بو نصر،در جایجای کتاب خود از استاد فرزانهاش سخن گفته است و شاید اگر این شاگرد نبود، نام استاد او نیز همچون نام برخی نویسندگان به فراموشی سپرده میشد.ابو نصر،دبیر و نویسندهی دربار غزنوی بود.در تاریخ کشور ایران دبیران و نویسندگان زیادی همچون بو نصر بودهاند که یا نامی از آنها باقی نمانده و یا اگر هم هست،چندان قابل توجّه نیست.اما نام بو نصر مشکان،به لطف اندیشه و قدرت قلم شاگرد ارجمند او،ابو الفضل بیهقی،همچنان زنده و ماندگار است.
القاب و صفات شایستهای از بو نصر مشکان یاد میکند از قبیل: امنا وارکان دولت محمودی،صاحب دیوان رسالت،استاد،خواجه،امام روزگار در دبیری،مرد بزرگ،دبیر کافی،مردی محتشم،دوراندیشتر جهانیان،خواجه عمید و مردی عاقبتنگر.
مهمترین و معتبرترین منبعی که در آن از بو نصر مشکان یاد میشود،کتاب تاریخ بیهقی است و ما هم برای معرّفی بو نصر بیشتر از سخنان شاگرد او بهره میگیریم؛چرا که این شاگرد حقّ استاد را به خوبی ادا کرده است.در واقع، اگر شاگردی چون بیهقی نبود،شاید چهرهی این استاد گرانقدر ناشناخته میماند.
البتّه باید توجّه داشت که آنچه در تاریخ بیهقی موجود به تصویر کشیده شده است،شامل همهء مراحل زندگی بو نصر نیست و فقط دوران پختگی و کمال او است؛زیرا اولا بخش موجود تاریخ بیهقی،تنها سالهای حکومت مسعود غزنوی را در بر دارد.در حالیکه براساس نوشتهی مجمع الانساب، بو نصر حدود پنجاه سال با محمود،مقتدرترین پادشاه غزنوی همراه بود و ثانیا بیهقی خود دو دههی آخر عمر بو نصر را درک کرده و به شاگردی او پرداخته است.شاید به همین دلیل تحت تأثیر و مقهور شخصیت بو نصر واقع شده و نقطهی ضعف یا عیبی از او بیان نمیکند.
بیهقی در کتاب خود،گاهگاه از افراد ثقه و قابل اطمینانی نام میبرد که شاهد حوادث بودهاند؛یکی از برجستهترین این افراد بو نصر مشکان است که بیهقی برخی از اطّلاعات خود را به نقل از او حکایت میکند؛عباراتی نظیر«از استادم شنودم»و یا«از خواجه بو نصر شنودم»،در کتاب تاریخ بیهقی فراوان به چشم میخورد.
بو نصر مشکان نویسندهای صاحب سبک است و تسلّط او در نویسندگی چنان است که گاه مورد حسادت رقیبان قرار میگیرد. استاد ملک الشّعرای بهار در کتاب «سبکشناسی»،سبک بیهقی را تقلیدی از سبک نویسندگی استادش بو نصر میداند و معقتد است که:«سبک ابو نصر و بیهقی حقیقیترین سبک نثر است» نمونهء نثر بو نصر در تاریخ بیهقی و قسمتی دیگر در جوامع الحکایات محمّد عوفی به نقل از مقامات بو نصر باقی مانده است.
منصب ریاست دیوان رسالت،از معدود شغلهایی بود که کفایت و لیاقت از لوازم و شرایط قطعی آن به شمار میرفت و از مهمترین ویژگیهای رئیس دیوان رسالت، قدرت قلم و مهارت در نویسندگی است.بیهقی در اینباره میگوید:«مرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست و استادم هرچند در خرد و فضل آن بود که بود،از تهذیبهای محمود چنان که باید،یگانهی زمان شد.» از دیگر ویژگیهای بو نصر امانتداری و رازپوشی اوست.معتقد است که«دبیر خائن به کار نیاید.»
او در همه حال به مصالح کشور میاندیشد و چون پیری باتجربه است،از نصیحت امیر کوتاهی نمیکند. در مجالس خصوصی امیر حضور داشته،طرف مشورت امیر قرار میگرفته و با بصیرت و کاردانی به راهنمایی شاه میپرداخته است. حتّی سلطان پس از مرگ وزیر خود، خواجه احمد حسن،برای انتخاب وزیر جدید با او مشورت میکند. بو نصر میدانست که سلطان مسعود پادشاهی خودکامه و مستبد است و صحبتهایی که بین او و وزیر، خواجه احمد عبد الصّمد ردّوبدل میشود،نشانگر این آگاهی است. او نگران اوضاع است و نمیتواند شکستها و خللها را تحمّل کند. گاهی به نصیحت سلطان میپردازد،امّا هنگامی که میبیند نصیحتگویی سودی ندارد،خاموش میماندو وزیر را هم به سکوت دعوت میکند.
از جمله وظایفی که او به عنوان صاحب دیوان رسالت در دربار بر عهده داشت،عبارت است از:تنظیم و تحریر مکاتیب و مراسلاتی که از طرف سلطان صادر میشده است.از جمله:نوشتن منشور برای سپاه سالار جدید و یا برای حکّام محلی،نوشتن سوگندنامه،نوشتن مواضعه،استخراج خلاصه و نکات نامهها،نوشتن مشافهات و پیغامها،تهیهی گزارش از خبرهای رسیده برای امیر،عرضه کردن نامههای رسیده به امیر،نوشتن فتحنامه و ترجمهی نامهها.
او به زبان فارسی و عربی تسلط داشت.برای مثال هنگامی که رسول خلیفه نزد امیر آمد و نامهی خلیفه را به امیر تقدیم کرد،«امیر،خواجه بو نصر را آواز داد،پیش تخت شد و نامه بستد و باز پس آمد و روی فرا تخت بایستاد و خریطه بگشاد و نامه بخواند.چون به پایان آمد،امیر گفت ترجمهاش بخوان تا همگان را مقرر گردد.بخواند به پارسی؛چنانکه اقرار دادند شنوندگان که کسی را این کفایت نیست»تقرّبی که بو نصر نزد سلطان داشت،سبب میشد که هرگاه یکی از رجال دربار،پیغامی برای امیر داشت،این پیغام را بهوسیلهء بو نصر به گوش امیر برساند و نیز سلطان،پیغامهای خود را بهوسیلهی او به دیگران میرساند.از جمله میتوان به پیغامرسانی و وساطت بو نصر بین سلطان مسعود و خواجه احمد وزیر اشاره کرد: «مگر صواب باشد که بو نصر مشکان نیز اندر میان باشد که مردی راست است و به روزگار گذشته در میان پیغامهای من بوده است.»
به دلیل این نزدیکی با امیر و وزیر،و اعتمادی که بر او بوده است،بارها شاهد وساطت و میانجیگری او دربارهی افراد هستیم. برای نمونه، میتوان به میانجیگری او در ماجرای بو بکر حصیری اشاره کرد. همچنین شفاعت بو نصر دربارهی بو الفتح بستی نزد خواجه احمد حسن،میانجیگری در ماجرای ابو القاسم کثیرو شفاعت بو الحسن عراقی دبیر نزد امیر.جای دیگر زمانی که سلطان نسبت به وزیر خود،خواجه احمد عبد الصّمد بدگمان میشود،شاهد وساطت بو نصر در دلجویی از وزیر هستیم.
بو نصر با هر دو وزیر سلطان مسعود،خواجه احمد حسن و خواجه احمد عبد الصّمد،ارتباط و دوستی نزدیکی داشت.خواجه احمد حسن هنگام پذیرفتن وزارت،بو نصر را به عنوان شاهد و گواه انتخاب میکند و این امر موجب حسادت بو سهل زوزنی میشود و به طعنه به بو نصر میگوید:«تو را خواجه درخواسته است،باشد که بر من اعتماد نیست.» و خواجه در خلوت به بو نصر میگوید: «درخواستم تا مردی مسلمان باشد در میان کار من که دروغ نگوید و سخن تحریف نکند و داند که چه باید کرد.» و هنگامی که این وزیر از دنیا میرود،به روایت بیهقی، بو نصر«به دیوان آمد و یک ساعت اندیشمند بود و در مرثیهی او قطعه گفت.در میان دیگر سخنها بشد.مرا این یک بیت به یاد بود:
یا ناعیا بکسوف الشمس و القمر بشرت بالنقص و التسوید و الکمد»
هنگامی که نظر سلطان برای وزارت به خواجه احمد عبد الصّمد متمایل میشود،بو نصر نامهای برای او مینویسد و از او میخواهد که این مسؤولیّت را بپذیرد. خواجه احمد عبد الصّمد در جواب نامهی بو نصر از او به بزرگی یاد میکند و به قول بیهقی:«جواب استادم نبشته بود هم به مخاطبهی معتاد الشّیخ الجلیل السیّد ابی نصر بن مشکان،احمد عبد الصّمد صغیره و وضیعه.»45امّا زمانی هم شاهد عتاب خواجه با بو نصر هستیم؛هنگامی که سلطان،بو سهل حمدوی را به کدخدایی ری معرّفی میکند و بو نصر به فرمان سلطان او را در نامه«الشّیخ العمید» خطاب میکند،خواجه احمد عبد الصّمد از این کار آزرده میشود.چنانکه بیهقی مینویسد:«...مرا که بو الفضلم بخواند و عتاب کرد با استادم و نومیدی نمودن و پیغام دراز داد و بو نصر مردی محتشم بود و حدود را نگاه داشتی و با مردم بر سبیل تواضع نمودن و خدمت کردن سخت نیکو رفتی.»55بو نصر به خواجه پیغام میفرستد که«پس انصاف باید داد اگر من که صاحب دیوان رسالتم و مخاطبات به استصواب من میرود،او را این نبشتمی،کس بر من عیب نکردی که به استحقاق نبشته بودمی.پس چون خداوند پادشاه فرموده است و با من درین عتاب رود،انصاف نباشد.»
هنگامی که بیهقی این پیغام را به خواجه میرساند،خواجه میگوید:«حق به دست خواجه بو نصر است درین باب...و چشم دارم از خواجه بو نصر که چنین نصیحتها از من باز نگیرد؛که هرچه گوید مقبول القول و موجب الشّکر باشد.» و بعد از گذشت زمان میبینیم که«میان او و خواجه بو نصر لطف حالی افتاد درین وقت از حد گذشته.»
چهرهای که بیهقی از ابو نصر به تصویر میکشد،همچون نقّاشی شاگردی زیرک از استادی تواناست؛زیرا او کوشیده است استاد خود را بدون هیچ عیب و نقصی معرّفی کند و ما که میخواهیم منصفانه دربارهی بو نصر قضاوت کنیم،باید با در نظر گرفتن این نکتهی مهم به کتاب او توجّه کنیم.خرده گرفتن بر مردی که بیهقی او را استاد زمانه میخواند،کار دشواری است.امّا از جمله مواردی که میتوان در آن تأمّل کرد،عاقبتاندیشی او برای حفظ موقعیت است.بیهقی در اینباره میگوید«او در روزگار محمود بی آنکه مخدوم خود را خیانتی کند،دل مسعود را نگاه داشت؛زیرا میدانست که تخت ملک پس از پدر به وی خواهد رسید.» در ابتدای ورود مسعود به هرات هم شاهد نگرانی او از اوضاع هستیم.او میترسد که دیوان رسالت را از دست بدهد و به قول بیهقی«چون دل شکستهای هم بود.» بو نصر در سخنان خود با وزیر و بیهقی،از استبداد سلطان مسعود سخن میراند اما خود او تقریبا همهجا در بزم و سفر همراه سلطان و در واقع دستنشاندهی اوست.همراهی با امیر در شکارو شراباز این دست است.بیهقی در جای دیگر به نقل از بو نصر مینویسد:«...چه کنم مردیام درشت سخن و با صفرای خود بس نیایم.»
حفظ منافع شخصی و مالدوستی هم نکتهی دیگری است که گاهی شاهد آن هستیم.هنگامی که مسعود دستور دستگیری ترکمانان را صادر میکند،بو نصر میداند که این کار پیامد بدی دارد،دستور میدهد گوسفندانش را به نرخ روز بفروشند،زر و سیم نقد کنند و به غزنین بفرستند و به بیهقی میگوید:«مثال دادم تا گوسپندان من بفروشند تا اگرچه به ارزانبهاتر بفروشند،باری چیزی به من رسد و خیرخیر غارت نشود.»
در جای دیگر وقتی بو الحسن عبد الجلیل به شاه پیشنهاد میکند برای تجهیز سپاه از مردم اسب و اشتر بخواهند و به این ترتیب بخشنامهای برای همهی مردم صادر میشود،به قول بیهقی«غرض در این نه خدمت بود،بلکه خواست بر نام استادم بو نصر چیزی نویسد و از بدخویی و زعارت او دانست که نپذیرد و سخن گوید و امیر بر ول دلگرانتر کند.»66و این چنین نیز شد.بو نصر اعلام نارضایتی میکند و پیغام تندی برای امیر میفرستد و بیهقی این کار او را سبکی میخواند:«و هرگز این سبکی نکرده بود در عمر خویش.»
سخنان بو نصر در اواخر عمر هم شنیدنی است.بیهقی میگوید:«و اوستادم را اجل نزدیک رسیده بود و در این روزگار سخنانی میرفت بر لفظ وی ناپسندیده که خردمندان آن نمیپسندیدند.» و ماجرای دعوت بوسهل زوزنی از بو نصر و سخنان او در این مجلس را نقل میکند که خطاب به بوسهل میگوید:«میترسم و گویی بدان مینگرم که ما را هزیمتی افتد در بیابانی چنانکه کسی به کس نرسد و آنجا بیغلام و بییار مانیم و جان بر خیره بشود و چیزی باید دید که هرگز ندیدهایم.» این سخنان را به گوش امیر میرسانند و امیر خشمگین میشود و از بو نصر میرنجد.چهل روز پس از این ماجرا بو نصر از دنیا میرود.ماجرای مرگ او را بیهقی به این ترتیب شرح میدهد که«[بو نصر]پس از بار به دیوان شد و روزی سخت سرد بود و در آن صفّهء باغ عدنانی بنشست.بادی به نیرو میرفت پس پیش امیر رفت و پنج و شش نامه عرضه کرد و به صفّه باز آمد و جوابها بفرمود و فرو شد و یک ساعت لقوه و فالج و سکته افتاد وی را و روز آدینه بود.امیر را آگاه کردند.گفت:نباید که بو نصر حال میآردتا با من به سفر نیاید،بو القاسم کثیر و بو سهل زوزنی گفتند بو نصر نه از آن مردان باشد که چنین کند.» امیر،ابو العلاء طبیب را نزد او میفرستد،امّا کار از کار گذشته بود.بو العلاء با ناامیدی برمیگرددو به امیر میگوید:«بو نصر برفت و بو نصر دیگر طلب باید کرد... امیر گفت:دریغ بو نصر!و برخاست و خواجگان به بالین او آمدند و بسیار بگریستند و غم خوردند و او را در محمل پیل نهادند و پنج و شش حمّال برداشتند و به خانه باز بردند. آن روز ماند و آن شب.دیگر روز سپری شد رحمة اله علیه... و گفتند که شراب کدو بسیار دادندش با نبیذ آن روز که بدان باغ بود مهمان نایب.از آن نایب پنج هزار دینار بستد امیر. و از هرگونه روایتها کردند مرگ او را و مرا با آن کار نیست.ایزد عزّ ذکره تواند دانست.»
بیهقی در تجلیل از مقام بو نصر میگوید کفایت و بلاغت و عقل بدو پایان یافت و سپس شعری را که برای بو القاسم اسکافی دبیر سرودهاند،شایستهی استادش میداند که:
«الم تر دیوان الرّسائل عطلت بفقدانه اقلا مه و دفاتره»
بیهقی پس از مگر استادش سخت اندوهگین است و خود میگوید:»و باقی تاریخ چون خواهد گذشت که نیز نام بو نصر نبشته نیاید.» بعد یادآور ابیات ابو المظفّر قاینی در مرثیهی متنبی می شود و شعری از ابو نواس ذکر میکند و سپس به نقل شعر رودکی میپردازد.گویی با این ابیات میخواهد دل داغدیدهی خود را تسکین بخشد:
«ای آن که غمگنی و سزاواری و اندر نهان سرشک همیباری از بهر آن کجا ببرم نامش.
نظام حکومتی ایران در قرن چهارم و پنجم ملوک الطوایفی بود.با انقراض سلسلهی سامانیان و تقسیم شدن خراسان و ماوراء النهر میان خانان ترک(ترکان سمرقندی)و ملوک غزنینی(غزنویان)از نظر سیاسی و اجتماعی در کشور شرایط جدیدی ایجاد شد که سالها ادامه یافت.یکی از مهمترین دستاوردهای این شرایط جدید، به حکومت رسیدن مردان شمشیر به دستی بود که در کشورگشایی دستی داشتند ولی قادر به نگهداری ممالک فتح شده و اداره کردن جوامع تحت سلطهی خویش نبودند.بسیاری از این خانان تازه به حکومت رسیده، الفبای سیاست و مملکتداری را نمیدانستند و برای اداره کردن حوزهی تحت سلطهی خود به وزیران هوشمند و شایستهای نیاز داشتند که بتوانند مسائل سیاسی و امنیتی و حکومتی کشور را به کمک اندیشه و قلم خود حل کنند. یکی از این عناصر خردمند،با کفایت و مدیر که سالها در حکومت محمود و مسعود غزنوی عهدهدار سمت دبیری و مشاوره بود،بونصر مشکان است. تاریخ بیهقی نوشتهی ابو الفضل بیهقی،شاگرد بو نصر مشکان،سرتاسر مشحون از حکایتها و سرگذشت و شرح عملکرد بونصر مشکان در دربار این امیران است.
ابو الفضل بیهقی در اینباره پس از مرگ بونصر مینویسد:«ختمت الکفایه و البلاغه و العقل به»و از سردرد و از صمیم دل مینویسد:«و باقی تاریخ چون خواهد گذشت که نیز نام بونصر نبشه نیاید.»
بیهقی در نوشتههای خود از از بو نصر بالفظ«استاد»یاد کرده است:«استادم را اجل نزدیک رسیده بود و درین روزگار سخنانی میرفت بر لفظ وی ناپسندیده که خردمندان آن نمیپسندیدند»یا«استادم همچنان اندیشمند میبود.بوسهل گفت:سخت بینشاطی کاری بیفتاده است»یا«استادم رقعتی نبشت سخت درشت و هرچه او را بود صامت و ناطق در آن تفصیل داد4.» در سرتاسر کتاب تاریخ بیهقی کمال احترام و بزرگداشت ابو الفضل بیهقی نسبت به استادش،بو نصر مشکان،معلوم میشود و دور نیست که این حس امانت در ابو الفضل براثر نربیت استاد درستکارش به وجود آمده و پرورده شده باشد.
این تحقیق که به جستوجوی سیمای بو نصر مشکان در تاریخ بیهقی پرداخته است،میکوشد با مرور کلّی بر کتاب تاریخ بیهقی ابعاد گوناگون شخصیتی،سیاسی، ادبی،اعتقادی و...بو نصر مشکان را صرفا براساس یادداشتهای بیهقی روشن سازد و او را به ما بشناساند. نظر به این که تنها منبع تحقیق در مورد شخصیّت بو نصر مشکان کتاب تاریخ بیهقی بوده است،شاید برخی از زوایای زندگی،شخصیت و سیمای این دبیر فرانسه فرزانه، امین و درستکار همچنان ناشناخته باقی مانده باشد.
زندگینامهی بو نصر مشکان
شیخ الحمید ابو نصر بن مشکان(متوفی 431 هـ.ق) صاحب دیوان رسایل محمود و مسعود غزنوی بود و ابو الفضل بیهقی شاگرد وی بوده است.
در کتاب«تتمه الیتیمه ثعابلی»از وی نام برده شده و در تاریخ یمینی و مسعودی از او و منشأت و فضایلش فصولی مشبع آمده است.نمونهی نثر او در تاریخ بیهقی و قسمتی دیگر در جوامع الحکایات محمد عوفی به نقل مانده است.سال تولد وی و چگونگی گذران دوران طفولیّت و جوانی او چندان روشن نیست.
بو نصر که تا پایان عمر محمود سمت دبیری او را بر عهده داشت و سخت مورد اعتماد سلطان محمود بود، به اصرار سلطان مسعود دیوان رسالت(ریاست دبیرخانهی سلطنتی)را پذیرفت و تا پایان عمر در این سمت باقی ماند.او با صداقت و عدالت و توانایی فوق العاده این دیوان را اداره میکرد و سرانجام در سال 134 هـ.ق در ماه صفر درگذشت.
ویژگیهای ادبی بو نصر مشکان
بو نصر مشکان به دلیل تسلط فراوان بر زبان ادبیات عربی و پارسی مترجمی چیرهدست بوده است.ابو الفضل بیهقی در مجلد هفتم تاریخ خود،متن عربی نامهی خلیفه را به سلطان مسعود به صورت کامل آورده است.او دربارهی مهارت بو نصر در ترجمهی این نامه به پارسی مینویسد:«نسخت عهد و سوگندنامه را استاد من به پارسی کرده بود.ترجمهای راست چون دیبای رومی،همهی شرایط را نگاه داشته،به رسول عرضه کرد و...رسول گفت:برابر است با تازی و هیچ فروگذاشته نیامده است...7»
بو نصر مشکان طبع شعر نیز داشته است.او در رثای خواجه احمد بن حسن مرثیهای سروده که بیهقی فقط یک بیت آن را در تاریخ خود آورده است. محمّد تقی بهار در کتاب«سبکشناسی»نثر بو نصر مشکان و ابو الفضل بیهقی را در یک ردیف میآورد و سبک بیهقی را در نثر تقلید از سبک بو نصر میداند و بین آنها فرقی قائل نمیشود.
بهار برخی از ویژگیهای اصلی نقد این دو را چنین برمیشمرد:
1-اطناب 2-توصیف 3-استشهاد و تمثیل 4-تقلید از نثر تازی5-حذف افعال به قرینه6-حذف قسمتی از جمله 7-تجدّد 01%کلمات را تشکیل داده است و...
نمونهای از نثر بو نصر مشکان که در بردارندهی تمام ویژگیهای یاد شده است:
«و چون پدر ما فرمان یافت و برادر ما را به غزنین آوردند،نامهای که نبشت و نصحیتی که کرد و خویشتن را که پیش ما داشت و از ایشان باز کشیده،بر آن جمله بود که مشفقان و بخردان و دوستان به حقیقت گویند و نویسند. حال آن جمله به ما بگفتند و حقیقت روشن گشته است و کسی که حال وی بر این جمله باشد،توان دانست که اعتقاد وی در دوستی و طاعتداری تا کدام جایگاه باشد و ما که از وی به همهی روزگارها این یک دلی و راستی دیدهایم، توان دانست که اعتقاد ما به نیکو داشت و سپردن ولایت و افزون کردن محل و منزلت و برکشیدن فرزندانش را نام نهادن مرایشان را تا کدام جایگاه باشد. »
جایگاه بو نصر دربار ایران غزنوی
این که بو نصر مشکان از چه سالی به دربار سلطان محمود غزنوی راه یافت و چگونه به دبیری وی رسید، چندان مشخص نیست ولی آنگونه که در تاریخ بیهقی آمده است،امیر مسعود غزنوی پس از مرگ پدر و به دست گرفتن حکومت از خواجه احمد حسن خواست تا همچنان سمت وزیری او را بر عهده داشته باشد و خواجه احمد حسن امتناع میورزید و پیری و کهولت سن و...را بهانه میآورد؛امیر گفت:خواجه چرا تن در این کار نمیدهد؟ و داند که ما را نه جای پدر است و مهمات بسیار پیش داریم. واجب نکند که وی کفایت خویش از ما دریغ دارد.خواجه گفت:من بنده و فرماندارم و جان بعد از ما دریغ دارد.خواجه گفت:من بنده و فرماندارم و جان بعد از قضاء الله-تعالی -از خداوند یافتهام امّا پیر شدهام و از کار بمانده و نیز نذر دارم و سوگندگران که نیز هیچ شغل نکنم که به رنج بسیار رسیده است.امیر گفت:ما سوگندان تو را کفارت فرماییم.ما را از این باز نباید زد.»
سرانجام خواجه احمد حسن ناگزیر شد پیشنهاد امیر مسعود را بپذیرد ولی شرایط خود را نیز مطرح ساخت. یکی از شرایط وی به کارگیری بونصر مشکان در کنار بو سهل از زوزنی بود؛«گفت:بو سهل زوزنی در میان کار است.مگر صواب باشد که بونصر مشکان نیز اندر میان باشد که مردی راست است و به روزرگار گذشته در میالن پیغامهای من او بوده است.امیر گفت:سخت صواب آمد. »
بو نصر مشکان گرچه رابطهی خوبی با بو سهل زوزنی نداشته و از وی بیم داشته است ولی خواجه احمد حسن گفت:«در این میندیش،مرا به تو اعتماد است»و بدین ترتیب مسئولیت دیوان رسالت در دربار امیر مسعود غزنوی به بو نصر مشکان سپرده شد؛هرچند که اختلاف و عقیدهی بو سهل زوزنی از بونصر مشکان همانند آتش زیر خاکستر همچنان باقی ماند.چرا که بوسهل زوزنی خود را نه تنها از بو نصر مشکان که از خواجه احمد نیز بالاتر و برتر میدانست و از وضعیت پیش آمده،در دل ناراضی بود.توضیح این وضعیت در تاریخ بیهقی چنین آمده است: «...و مقرر گشت همگان را که کار وزارت قرار گرفت و هزاهز در دلها افتاد که نه خرد مردی به کار شد و کسانی که خواجه از ایشان آزاری داشت،نیک بشکوهیدند و بو سهل زوزنی بادی گرفت که از آن هولتر نباشد و به مردمان مینمود که این وزارت بدو دادند نخواست و خواجه را وی آورده است و کسانی که خرد داشتند،دانستند که نه چنان است که او میگوید. »
بو نصر مشکان به دلیل مهارت و استادی در نوشتن و کتابت نامههای اداری و فضل و درایت و خردمندی و حسننیّت و درستکاری تمام خود،مورد توجه وزیر سلطان محمود(خواجه احمد حسن)و نیز امیر مسعود بود و بارها مورد تشویق و قدردانی این دو واقع شد.ابو الفضل بیهقی،خود،بارها از استادی وی در کتابت و دبیری با تحسین یاد کرده است.
«...و طرفه آن بود که از عراق گروهی را با خویشتن بیاورده بودند.چون ابو القاسم حریش و دیگران و ایشان را میخواستند که به روی استادم برکشند که ایشان فاضلتر اند و بگویم که ایشان شعر به غایت نیکو بگفتندی و دبیری نیک بکردندی و لیکن این نمط که از تخت ملوک به تخت ملوک باید نبشت،دیگریست و مرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست و استادم هرچند در خرد و فضل آن بود که بود از تهذیبهای محمودی چنانکه باید یگانهی زمانه شد و آن طایفه از حسد وی هرکس نسختی کرد و شرم دارم که بگویم بر چه جمله بود.»
بو نصر مشکان به دلیل درستکاری و نداشتن حبّ و بغض مادّی و دنیوی در کار دبیری دیوان شاهی و تجربهی زیاد و آگاهی از جامعهشناسی و روانشناسی جامعه و شاهان،از یک سو مورد اعتماد امیر مسعود غزنوی و وزیران او بود و از سوی دیگر،به پشتوانهی سلامت نفس و تجربه و دوراندیشی و عاقبتنگری خویش،راهنمایی امین و مشاوری صدیق و کارمندی روشنفکر نیز به حساب میآمد.
«...و صاحب دیوان رسالت را پیغام داد بر زبان عراقی که منشور و برنامههای ملک نباید نبشت و بونصر را عادتی بود در چنین ابواب که منافعتی سخت تمام کردی در هرچه خداوندان تخت فرمودندی تا حواس سوی او متوجه نگشتی،هرچه نبشتنی بود،نبشته آمد.
بو نصر مشکان،سلطان مسعود غزنوی را امیری مستبد و فاقد درایت در امر کشورداری و سیاست میدانست.او علیرغم این مطلب به دلیل صداقت و درستکاری خود، آنچه را که رسم امانتداری در دبیری دیوان رسالت بود انجام میداد.
«این خداوند به همّت و جگر به خلاف پدر است. پدرش مردی بوده حرون و دوراندیش و...طبع این خداوند دیگرست که استبدادی میکند نااندیشیده؛ندانم تا عاقبت این کارها چون باشد.»
بو نصرمشکان به دلیل صداقت وافر سخت مورد اعتماد امیر مسعود بوده است.جلسات متعدّد خلوت سلطان با وی و مشاوره در مورد مسائل مهمّ مملکتی از همین امر حکایت دارد.در این زمینه،در تاریخ بیهقی آمده است:«خواجه ابو القاسم ندیم در وقت به درگاه آمد و سلطان را بدید و بسیار نواخت یافت و با وی خلوتی کرد. چنانکه جز صاحب دیوان رسالت،خواجه بو نصر مشکان،آنجا کس نبود و آن خلوت تا نزدیک نماز دیگر بکشید.
سلطان مسعود در مواردی متعدّدی از بو نصر مشکان راهنمایی و مشاوره خواست:«از خواجه بو نصر مشکان شنیدم،گفت:چون بازگشته بودیم،امیر مرا بخواند تنها و با من خلوتی کرد و گفت:«در این بابها هیچ سخنی نگفتی.گفتم زندگانی خداوند درازباد.مجلس دراز برفت و هرکسی آنچه دانست:گفت.«بنده را شغل دبیری است و از آن راستتر چیزی نگوید.گفت:آری دیری است تا تو در میان مهمّات ملکی و به من پوشیده نیست که پدرم هر چه بکردی و رأی زدی،چون همگان بگفته بودندی و بازگشته باتو مطاوحه کردی،که رأی تو روشن است و شفقت تو دیگر و غرض همه صلاح ملک. »
این نوشته جایگاه بو نصر مشکان را نزد سلطان مسعود و دربار او به وضوح مینمایاند و نشانگر سلامت شخصیّت و نیّت و عملکرد بونصر و درجهی اعتماد و دلیل دلگرمی سلطان به وی است.در یک مورد که سلطان علیه یکی از دبیران خشم گرفته او را از کار برکنار و بازداشت نموده بود،امیر شفاعت هیچ کس را غیر از بو نصر نپذیرفت و تنها به درخواست بونصر مشکان وی را مورد عفو قرار داد.
«و آخر بو نصر به حکم آنکه نام کتابت به این مرد (ابو الحسن عراقی)بوده،در باب وی سخن گفت و شفاعت کرد تا امیر دلخوش کرد و وی پیش آمد و خدمت کرد و به دیوان نشست. »
در مورد دیگری(جنگ طلخاب)امیر،خود،بو نصر را به مشاوره میخواند و از وی در مورد روش برخورد با قضایا راهنمایی میخواهد و دلیل این کار را نیز راستگویی بونصر و در نظر داشتن صلاح مملکت از جانب او میداند:«...چون نزدیک امیر رسیدم،در خرگاه بود.تنها مرا بنشاند و هرکه را بودند،همه را دور کرد و مرا گفت:...رأی ما در این متغیّر گشت،تو مردیای که جز راستنگویی و غیر صلاح نخواهی.درین کار چه بینی؟ بیحشمت بازگوی که ما را از همهی خدمتکاران دل بر تو قرار گرفته است که پیش ما سخن گویی و این حیرت از ما دور کنی و صلاح کار بازنمایی. »
دیدگاه بو نصر مشکان دربارهی سیاست، مملکتداری و شیوههای آن
بو نصر مشکان به دلیل حضور طولانیمدت در عرصههای سیاسی و حکومتداری و برخورداری از ضمیری روشن،شناخت و تفسیر درستی از اتّفاقات، حوادث و فراز و نشیبهای حکومتداری داشت.او اغلب سیر حوادث را درست پیشبینی میکرد و راهحلهای مناسبی را برای برخورد با مسائل مختلف ارائه مینمود.ذهن پویا و آشنایی وی با فلسفه،تاریخ و جامعهشناسی در این زمینه نقش به سزایی داشته است. نگرش وی به حوادث،عمدتا نگرشی علمی و نه احساسی یا خرافی بوده است.در تاریخ بیهقی در قضیهی مقابلهی با سلجوقیان که خواجهی بزرگ رأی خود را براساس ستارهشناسی و علوم نجوم بیان میکرد،بو نصر با تکیه بر منطق علمی و دیدگاه جامعهشناسانهی خود به ترک جنگ رأی میدهد.
«خواجهی بزرگ-پوشیده-بو نصر را گفت:که من سخت کارهام رفتن این لشکر را دز زهره نمیدارم که سخنی گویم که به روی دیگر نهند.گفت،به چه سبب؟گفت: نجومی سخت بد است و وی علم نجوم نیک دانست. بونصر گفت:من هم کارهام با نجوم؛ندانم امّا این مقدار دانم که گروهی هردم بیگانه که بدین زمین افتادند و بندگی مینمایند،ایشان را قبول کردن اولیتر از رمانیدن و بدگمان گردانیدن. »
بو نصر در امر سیاست و حکومتداری به مشارکت مردم در تصمیمگیریها معتقد بود و اغلب توصیه میکرد که امیران نیز چنین کنند.هرچند که به دلیل سمت اداری خویش کمتر در موضع مسئولیت مستقیم تصمیمگیزی قرار میگرفت ولی هرگاه که از وی نظرخواهی میشد،نشان میداد که صاحبنظریاتی صائب و شایسته است. در قضیهی جنگ با سلجوقیان،علیرغم نظر بونصر مبنی بر ترک جنگ،امیر لشکری به جنگ میفرستدکه سخت شکست میخورد و عقبنشینی میکند.پس از این شکست،هریک از امرای لشکر و درباریان در تحلیل علت شکست چیزی میگوید و وقتی از بونصر مشکان خواسته میشود که او نیز تحلیل خود را از علت شکست امیر غزنوی بیان کند،او به صراحت و با رعایت ادب دلایل منطقی و جامعهشناسانهی این شکست را توضیح میدهد:«همگان عشوهآمیز سخنی میگفتند و کاری بزرگ افتاده سعی میکردند چنانکه رسم است که کنند و من البته دم نمیزدم و از خشم به خویشتن میپیچیدم و امیر انکار میآورد. گفتم:زندگانی خداوند درازباد،هرچند حدیث جنگ نه پیشهی من است و چیزی نگفتم نه آن وقت که لشکر گسیل کرده میآمد و نه اکنون که حادثهای بزرگ بیفتاد.اکنون که چون خداوند الحاح میکند،بیادبی باشد سخن ناگفتن... گفتم:زندگانی خداوند درازباد.یک چندی دست از شادی و طرب میباید کشید و لشکر را پیش خویش عرضه کرد و این توفیرها که این خواجه عارض میپندارد که خدمت است که میکند برانداخت و دل لشکر را دریافت و مردمان را نگه داشت.اگر مردان را نگاه داشته نباید،مردان آیند و- العیاد باللّه-مالها ببرند و بیم هر خطری باشد...امیر گفت:همچنین است که گفتی و مقرر است حال مناصحت و شفقت تو. »
در یک مورد دیگر وقتی خبر حملهی داوود ترکمان با چهارهزار سوار ساخته به غزنین به امیر مسعود رسید، سلطان غزنوی این خبر را باور کرد و آمادهی جنگ و گریز شد و دستور آماده باش داد ولی بونصر مشکان بادرایت خاص خود،این خبر را باور نکرد و سه روز بیشتر طول نکشید که صحّت پیشبینی بونصر تأیید شد و معلوم گشت که این خبر دروغ و شایعه بوده است.
«روز سهشنبه غزهّی صفر ملطّفهی نایب برید هرات و بادقیس و غرجستان رسید که داوود ترکمان با چهارهزار سوار ساخته قصد غزنین کرد.امیر سخت دلتنگ شد و وزیر را بخواند و گفت:...برخیز و کار رفتن بساز... خواجه بونصر مرا گرفت:این خبر سخت مستحیل است... و راست چنان آمد که وی گفت...:روز شنبه پنجم صفر، نامهی دیگر رسید که آن خبر دروغ بوده و.... »
بو نصر مشکان در مواردی سلطان را به مشاوره و نظرخواهی از دیگران ترغیب کرده و از خودرأیی و تصمیمگیری فردی و مستبدانه و بدون عاقبتنگری بازداشته است. «...و امیر[بو نصر]را گفت:چه بینی؟گفت:این کار بنده نیست و به هیچحال در باب جنگ سخن نگوید. سپاه سالار اینجاست.اگر با وی رأی زدهآید،سخت صواب باشد و اگر به خواجه نیز نبشته آید،ناصواب نباشد.
بو نصر مشکان در موارد متعدّدی با رعایت نهایت ادب و در نظر داشتن ویژگیهای سلاطین غزنوی،زبان به نصیحت آنها میگشاید و آنان را به رحم و مدارا با مردم و ترس از خداوند عزّوجل فرا میخواند.
«گفتم:نکتهای دیگرست-زندگانی خداوند درازباد -که بنده شرم دارد که بازنماید.گفت:بباید گفت و بازنمود که به گوش رضا شنوده آید.گفتم...که ماییم که ایزد عزّ ذکره چنین قوم را به ما مسلط کرده است و نصرت میدهد. ...این بیادبی است که کردم و میکنم امّا شفقت است که میگویم خداوند بهتر بنگرد میان خویش و خدای عزّو جل.اگر عذری باید خواست بخواهد و هم امشب پیش گیرد و پیش آفریدگار رود؛با تضرّع و زاری روی برخاک نهد و لابه کند و برگذشتهها...پشیمانی خورد تا هم از فردا ببیند که اثر آن پیدا آید. »
دوراندیشی و عاقبتنگری ابونصر مشکان
ابو نصر مشکان از یک سو ویژگیهای شاهان را خوب میشناخت که هم مستبدند و خودرأی و در حالت خشم فرمان میدهند و پروای عاقبت کار را نمیکنند و از سوی دیگر،صلاح مملکتداری را در مدارا و تصمیمگیریهای عقلانی میدانست.لذا در کار خود محتاط،خردمند و دوراندیش بود.در تاریخ بیهقی آمده است که سلطان مسعود بر اثر سعایت کسانی مانند بو سهل زوزنی و دیگران در اوج خشم فرمان داد که«این قواد مظفر را بر پا باید آویخت.»و کسانی که منتظر چنین فرمان و تسویه حسابی بودند،بیدرنگ فرمان شاه را اجرا کردند و او را بر درختی بکشیدند و برآویختند.وقتی خواجه بو نصر مشکان این خبر را شنیدند،«سخت تافته شد و امیر حرس و محتاج را بخواند و بسیار ملامت کرد به زبان و بمالید و گفت:این خردکاری نیست که رفت؛سلطان به خشم فرمانها داد.اندر آن توقف باید کرد... »
بیهقی که خود شاگرد بو نصر بوده است،با مشاهدهی اینگونه واکنشهای استا خود،از بونصر چنین یاد میکند:«...و بو نصر در چنین کارها دور اندیشترین جهانیان بود. »
نمونهی دیگر عاقبتاندیشی و وسعت دید و قدرت پیشبینی حوادث آینده را بو نصر در قضیهی فروش دههزار گوسفند و میش و برّههایش در خراسان میتوان دید.در این قضیه وقتی خبرمیرسد که ترکمان قصد حمله به ری را دارند،بو نصر به وکیل خود در خراسان مینویسد که دههزار گوسفند و برّه و میش وی را که در خراسان بوده،به هرقیمتی بفروشد و نقد آن را به غزنین برای او بفرستد.وقتی بیهقی میگوید که ترکمان به ری حمله میبرند نه به خراسان، چرا شما احشام خود را در خراسان به حراج میگذارید، میگوید:«و من با خویشتن میگفتم که اگر امیر فرمود تا ترکمانان را به ری فرو گیرند این گوسفندان را به رباط کروان به نرخ روز فروختن معنی چیست؟»
بو نصر مشکان در پاسخ میگوید که من میدانم در این جنگ،خراسان به یغما و فساد کشیده خواهد شد و گوسفندان من نیز به غارت میروند.پس چه بهتر که چاره کار را پیشاپیش ببینم.بیهقی میگوید:«...و پس از یک سال به غزنین با استادم نان میخوردم.برّهای سخت فربه نهاده بودند؛...گفت:بره چون است؟گفتم: به غایت فربه.گفت:از گوزگانان آوردهاند.بخندید و گفت:این برّه از بهای آن گوسفندان خریدهاند. »
برخی ویژگیهای اعتقادی بو نصر مشکان
بو نصر مشکان مردی متشرّع و متعبّد و پایبند حلال و حرام و شیفتهی مردانی بود که از ویژگیها برخوردار بودند.زمانی که سلطان مسعود دو کیسهی زر برای قاضی بست،بوالحسن بولانی و پسرش بوبکر-که سخت تنگدست و اندک مایه بودند-میفرستد و بو نصر خود کیسهها را به قاضی و پسرش میدهد،آنها از قبول کیسههای زر امتناع میورزند(به دلیل شبههی حلال نبودن آنها).بو نصر مشکان آنان را تحسین میکند و سخت از این مناعت طبع و خداترسی آنها متأثر میشود.«بونصر گفت:للّه درّ کما،بزرگا که شما دو تناید و بگریست. »
بو نصر مشکان به تقدیر الهی معنقد بود و هرجا که کاری از دستش برنمیآمد،صبر و خاموشی پیشه میکرد و کارها را به خداوند-عزّو جل-وامیگذاشت.
در موردی که سلطان غزنوی علیرغم صلاحدید اطرافیان تصمیم به جنگ با ترکمانان میگیرد و رأی خود را مستبدّانه بر دیگران تحمیل میکند،بیهقی چنین مینویسد:«و از استادم بو نصر شنودم گفت:چون در این خلوت فارغ گشتیم،وزیر مرا گفت:میبینی این استبدادها و تدبیرهای خلفا که این خداوند پیش گرفته است؟ترسم که خراسان از دست ما بشود...جواب دادم که...این خداوند نه آن است که او دیده بود و به هیچحال سخن نمیتوان شنود و ایزد-عزّ ذکره-را تصویری است در این کارها که آدمی به سر آن نتواند شد و جز خاموشی و صبر روی نیست امّا حق نعمت را آنچه دانیم باز باید نمود اگر شنوده آید و اگر نیاید. »
از دیدگاه بیهقی،بونصر مردی متعهد به رغایت حدود شرعی و دبیری مردمدار بوده است.«...و بونصر مردی محتشم بود و حدود را نگاه داشتی و با مردم بر سبیل تواضع نمودن و خدمت کردن سخت نیکو رفتی. »
عاقبت کار بو نصر مشکان
بو نصر مشکان علیرغم فطرت پاک خویش،سالها شاهد بیعدالتیها،فساد و بیداد سلاطین غزنوی بود.او در طول این سالها،تنها با زبان نصیحت با این خود کامگان سخن میگفت و دست به عملی قاطع نزد.شاید مجموعهی این عقدههای فروخورده باعث شد که وی در آخر عمر خویش به یکباره مراتب اعتراض خود را به نحو بیسابقهای بروز دهد.
موضعگیری بیسابقهی بو نصر زمانی بروز کرد که سلطان تحت تأثیر سعایتهای بو الحسن عبد الجلیل چند اسب و شتر از بونصر خواست.بو نصر به ناگهان سخت برآشفت.گویی منتظر چنین جرقهای بود و مرگ خود را نیز نزدیک میدید.او در این زمان،دیگر صبر را جایز ندانست و پاسخ تندی به سلطان داد.این پاسخ تند با نامهی تندتری که برای امیر فرستاد،پیگیری شد.در این نامه که یک سند تاریخی تلقی میشود،میتوان به آنچه در ذهن و ضمیر بو نصر میگذرد،دست یافت.گفت:دانستم و همچنین چشم داشتم.خاک برسر آن خاکسار که خدمت پادشاهان کند که با ایشان وفا و حرمت و رحمت نیست. من دل بر همه خوش کردهام و به گفتار چون بو الحسن چیزی ندهم.! »
امیر به ملاحظهی خدمات بو نصر و سنّ زیاد وی به او خرده نمیگیرد.حتّی وقتی بو نصر مال خود را پاسخ به تقاضای حسابرسی اموالش از سوی امیر به دربار و شاه پیشکش میکند و به تمسخر میگوید که«کدام قلعه است که بروم و در آنجا بازداشت شوم. »
سرانجام بو نصر مشکان روز جمعه پس از انجام کارهای روزانهی خویش به علّت سکته و فلج از دنیا میرود.بیهقی در توضیح یکی از دلایل مرگ وی میگوید:«و گفتند که شراب کدو بسیار دادندش با بنیند و...از هرگونه روایتها کردهاند مرگ او را و مرا با آن کار نیست،ایزد-عزّ ذکره-تواند دانست.
بدینترتیب،چراغ عمر بونصر مشکان پس از سیسال خدمت در دربار سلاطین غزنوی به خاموشی گراید.به نظر بیهقی،مقام بو نصر و شایستگی او برتر از ابو القاسم اسکافی،دبیر آل سامان،بوده است.
بیهقی تأثر و احساس خود را از مرگ استادش، بو نصر،چنین نقل میکند:«سی سال تمام محنت کشید که یک روز دل خوش ندید...چون مرا عزیز داشت و نوزده سال در پیش او بودم،عزیزتر از فرزندان وی و نواختهای زیاد از او دیدم و نام و مال و جاه و عزّ یافتم،واجب دانستم بعضی را از محاسن و معانی وی که مرا مقرّر گشت بازنمودن و آن را تقریر کردن و از ده یکی نتوانستم نمود تا یک حق را از حقها که برگردن من است بگذارم.چون من از خطبه فارغ شدم،روزگار این مهتر به پایان آمد و باقی تاریخ چون خواهد گذشت که نیز نام بو نصر نبشته بیاید در این تألیف،قلم لختی بر وی بگریانم و از نظم و نثر بزرگان که چنین مردم و چنین مصیبت را آمده است، بازنماید تا تشفی باشد مرا و خوانندگان را. »
واکنش دربار غزنوی در مرگ بو نصر
بیهقی در مدح و رثای او اشعاری را از شاعران بزرگ عرب و نیز رودکی میآورد و خود یک قطعهی زیبا به زبان عربی در سوگ او مینویسد73.امیر مسعود برای سوگواری بو نصر،بو سهل و بوالقاسم کثیر را میفرستد که بنشینند و عزاداری کنند؛مراسم تشییع او با شکوه تمام برگزار میشود و در مورد به خاکسپاریاش در آن رباط که خود گفته بود،به وصیّتش عمل میکنند و سپس او را به غزنین میبرند.پس از مرگ بو نصر وقتی از اموال او سیاههبرداری میکنند،میبینند که دقیقا مطابق همان نسخهی گزارش خود او به امیر بوده و به اندازهی یک تار مو هم بیشتر نبوده است.
امیر مسعود از راستی و صداقت بو نصر در حیات و ممات او در شگفت بوده و پس از مرگش پیوسته او را ستایش میکرد و در سوگش توجعّ و ترّحم بسیار مینمود.هرگاه سخن از بو نصر به میان میآمد،امیر به بوالحسن عبد الجلیل که سعایت بونصر کرده بود،دشنام میداد.به سفارش بو نصر،امیر مسعود پس از او شغل دیوان رسالت را به بو سهل زوزنی با نیات و خلیفگی ابو الفضل بیهقی واگذار میکند و بیهقی به زودی درمییابد که بوسهل زوزنی شخصیتی خلاف بو نصر مشکان دارد.خاصهّ آنکه همواره در نظر دارد تلخی سخن و رفتار بو سهل را در جریان محاکمهی حسنک با او روزهداری او و حزن استادش را در ماتم بردار کردن حسنک.پس از سالها که از مرگ بونصر میگذشت،امیر مسعود همچنان از او به نیکی یاد میکرد و نظر و رأی بونصر برایش حجّت بود و در هر امری میگفت«که او(بیهقی)بهتر میداند که بو نصر در چنین موارد چه مینوشت.»
این مختصر نمیتواند گویای مقام و حشمت و تعالی روح بو نصر مشکان،این شخصیّت والا و مشهور دربار غزنوی و این دبیر بزرگ و صاحب دیوان رسایل باشد.امید که پژوهندگان حقیقتجوی این کار را پی بگیرند و حقّ مطلب را ادا کنند.